هوای پرزدنم بود

ساخت وبلاگ

خونه ام صدای بخاری تنها صدایی هست که این جا هست تنم خسته است و حس می کنم توان جسمیم ته کشیده .   امروز نزدیک بود لب باغچه بیمارستان زمین بخورم دکتر بندری امروز باز هم مراتب انزجارش از گربه ها رو اعلام کرد ‌... گاهی سخته نقاب خوب بودن رو روی چهره نگه داری... دکتر باقلوا برام هدیه آورده بهش عذرخواهی بدهکارم . با دکتر رابین هود و دکتر جان کوچولو خیلی درددل کردم ... امروز می خواستم درس بخونم ولی قواش رو نداشتم کاور ۴۸ ساعته کشیک خیلی هم آسون نیست بدجور خوابم می آمد یه جور تمایل شدید به انزوا دارم ..‌. با این همه خدا را شکر که از سال قبل یه پله بالاترم . عکسای دوره رزیدنتی یکی از اساتید را نگاه کردم حس خوبی بهم دست داد که یه نفر از همه این مراحل گذشته ...یکی از دوستام به هیچ چیز توی دنیا شاد یا غمگین نمیشه ... می دونم معنی این چیزا توی روان پزشکی چیه ... 

اتمام کتاب نورولوژی یک تجربه عجیب...
ما را در سایت اتمام کتاب نورولوژی یک تجربه عجیب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : residencyc2 بازدید : 193 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1396 ساعت: 16:48